من بودم و خدا
صدای آب
ردّ پای او
من بودم و خدا
جاری در دلم
درصدای آب
من ، همه خواستن واما
می زنم براین نخواستن
من ، همه بودن واما
می زنم براین نبودن
من و زنجیر و ی_ فریاد
می کشم چنگی براحساس
وین صدای چنگ و این دل
من و رقصیدن احساس
این میون ، ی_ بغض و فریاد
که مدام بهم میگه هیس
بازی ِ شطرنج است و من ...
بر شطِّ رنجم می زنم ....
بی محابا می روم ...
بر شاه و اسبش می زنم ...
کیش و ماتم در نهایت ...
که دلم قبله ی شاه و ...
من به شاهی می زنم ...
به بزمی از سیاهی می کشاند
سراپرده دلم را می گشاید
دل و صحنه ، شروعی از نمایش
شروع رقص احساس و کمین شرم چشمانش
چراغ ها خاموش و .. سکانس بعد
دادگاه است و حکم عقل
نه من مجنون ، نه دیوانه
نه من شمع و نه پروانه
من آن ماهم که بی حکم است و..
چشمکی دارد زپشت ابرها بر آسمانش
قصه ی من ، قصه ی یکی بود یکی نبود
ماه بودم به آسمان ، اما آسمان نبود
ماه بودم تو اون شبا ، اما شب ها شب نبود
قلب خاموش دلم ، هوس قصه می کرد
قصه ی شاه و گدا ، خسروشیرینش می کرد
شب بود و ماه و خدا ، دل .. هوس قصه می کرد

چه طعمی داشت این سیب از قلب حوا
که بهشتی فروختی به قلبش
