من بودم و خدا 

صدای آب 

ردّ پای او

من بودم و خدا 

جاری در دلم 

درصدای آب 



تاريخ : جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ | 22:46 | نویسنده : آمنه آقایی |

من ، همه خواستن واما 

می زنم براین نخواستن 

من ، همه بودن واما 

می زنم براین نبودن 

من و زنجیر و ی_ فریاد 

می کشم چنگی براحساس

وین صدای چنگ و این دل

من و رقصیدن احساس  

این میون ، ی_ بغض و فریاد 

که مدام بهم میگه هیس 

 



تاريخ : جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ | 3:23 | نویسنده : آمنه آقایی |

بازی ِ شطرنج است و من ...

بر شطِّ رنجم می زنم ....

بی محابا می روم ...

بر شاه و اسبش می زنم ...

کیش و ماتم در نهایت ...

که دلم قبله ی شاه و ...

من به شاهی می زنم ... 

 



تاريخ : سه شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۴ | 21:15 | نویسنده : آمنه آقایی |

به بزمی از سیاهی می کشاند 

سراپرده دلم را می گشاید 

دل و صحنه ، شروعی از نمایش 

شروع رقص احساس و کمین شرم چشمانش

چراغ ها خاموش و .. سکانس بعد 

دادگاه است و حکم عقل 

نه من مجنون ، نه دیوانه 

نه من شمع و نه پروانه 

من آن ماهم که بی حکم است  و..

چشمکی دارد زپشت ابرها بر آسمانش

 

 



تاريخ : جمعه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۴ | 6:54 | نویسنده : آمنه آقایی |

قصه ی من ، قصه ی یکی بود یکی نبود 

ماه بودم به آسمان ، اما آسمان نبود 

ماه بودم تو اون شبا ، اما شب ها شب نبود 

قلب خاموش دلم ، هوس قصه می کرد 

قصه ی شاه و گدا ، خسروشیرینش می کرد 

شب بود و ماه و خدا ، دل .. هوس قصه می کرد



تاريخ : پنجشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۴ | 3:20 | نویسنده : آمنه آقایی |

 

چه طعمی داشت این سیب از قلب حوا 

که بهشتی فروختی به  قلبش 

 



تاريخ : دوشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۴ | 19:36 | نویسنده : آمنه آقایی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.