فاصله . نقطه - خط تیره و
سر خط
دوباره سلام ... و املای امروز
و باز هم نقطه . ویرگول ، خط فاصله - و ...
این روزها و این شبها
فاصله ها را می شمارم . سرمای نگاه چشمت را
کم حرفی و یک درد
شده ام چوپان . می شمارم ۲ نقطه ۳ خط تیره ۵ ویرگول
وقت رفتن شده جمع کنم نقطه و خط و ویرگول
درد ش د رد من است لیک ، د رمان ندارم
چوپانم و درمان ندانم ...
آدمک آنجا بود . در دل جوجه تیغی
اما آدمک ساکت بود
جوجه تیغی تیغ داشت
اما زیر آن تیغ ها .. آدمک این روزها درد می کشد و جوجه تیغی ...
جوجه تیغی پرهایش را باز می کند و تیغ ها ..
جوجه تیغی تیغهایش هم این روزها می گرید ...
آخر آدمک درد دارد ..
این روزها دردش بیشتر شده . دردها را حس می کنم و از دور نگاه کرده و برخودم بارانی از کلماتی از آن دست می بارانم . خوبمی دانم که دردش دردی است موذی که تا رگ استخوانش را می سوزاند . اما ....
نه قدرتی دارم از برای کاهش دردش ونه قدرتی بر ندیدن دردش . سعی میکنم عادی نشان دهم ، آنقدر عادی که شاید به یخ بودن تمثآی سنگی محکوم شوم . این روزها کمی دورتر می ایستم . می ترسم .. می ترسم نزدیک شوم و دردش را افزونگر باشم . این روزها از همه چیز می ترسم . از دردهایش . از ناتوانی ام در درمان . از امانش . از صبرش که سر آید . وباز اما ...
درآستانه درب می ایستم و دردهایش را می نگرم . چشم هایش که باز می شود لای درب رابه ارامی می بندم . آخر دیدنم دردش را افزون است . کاش می شد دردهایش را بر سرم آوارکنم .کاش .....
بر دیوارهای تاریک مغزم
چوب خط های نا امیدی
چه جایی از امید است
که درها همه بسته است
